دکتر تقی پور نامداریان در کتاب گمشده ی لب دریا در مورد رندی حافظ می گوید: « رند چهره ی محبوب دیگری است که آن هم تصویر « من » شعری حافظ است. رند نیز نقطه ی مقابل صوفی و شیخ و زاهد و مفتی و محتسب است و در کنار پیر مغان و حافظ… رند نیز مثل پیر مغان و مثل « من » شاعرانه ی حافظ، عاشق، نظر باز، شراب خوار و خراباتی است،… به همین سبب بدنام و نامه سیاه و بی سامان و بلاکش است، ]و هم چنین[ پاک باز، بی نیاز، بی حرص و دور از ریا و تظاهر ]؟![ ».
دکتر پورنامداریان وقتی معتقدند که رند نقطه ی مقابل صوفی و شیخ و زاهد و… عصر حافظ است، بنابراین نمی توانند صفاتی چون شرابخواری و نظر بازی و… را به حافظ نسبت دهند چرا که حافظ این صفات را در هم عصران خود دیده است، آنان که ادعای پاکی و پاک بازی و دین و… دارند و در عمل با رند از نوع منفی و لاابالی آن هیچ فرقی ندارند چرا که اعتقاد حافظ بر آن است که خوبی و پاکی در گرو نام نیست.
« واژه نامه ها و نوشته های گونه گونی که درباره ی « رند » و « رندی » سخن گفته اند، یک زبان و بی استثناء، « لاابالی وارگی »، « بی بند و باری »، « حیله گری »، « خودپایی » و… را از ارکان اساسی یک زندگی رندانه می دانند… « حافظ » عنوان « رند » را به هنگام سرخوردگی و نفرت از تمام اسم ها و رسم های مرسوم عصر خود، به عنوان یک نام و نماد ایده آل انتخاب نموده است ».(درگاهی،۱۳۸۲: ۵۳)
اگر معتقدیم که حافظ پس از سرخورده شدن از تمام اسم و رسم های مرسوم عصر خود، رند را به عنوان یک نام و یک آرمان و یک ایده آل برگزیده است. پس چگونه ادعا می کنیم که رند ساخته شده حافظ دو وجهی و دو شخصیّتی است آن هم با ویژگی های مثبت و منفی؟!
« اصولاً جای تردید دارد که حافظی که وجود را افسانه و افسون می داند و در آغاز و انجـام تـردید
دارد و در پی نقد دنیاست، در حالی که صوفی به دنبال خودشناسی است و می گوید: من عَرَفَ عَفسَه فَقَد عَرَفَ ربّه، صوفی باشد. حافظ همه جا از جام مِی و شراب و نقد جهان و عیش نقد سخن می گوید و اگر این ها صوفیگری باشد، همه صوفی اند ». (مرتضوی، ۱۳۶۵: ۹۴)
« رندی یعنی صاف و شفاف و یک رو و راستگو کردن نفس، نه کشتن آن… یعنی نفسی که خواهشمندی و هوشمندی در او پالایش یافته و به جایگاه مشاهده ی زیبایی در عالم رسیده و با زیبایی یگانه شده است. کمال روان در انسان رسیدن به مقام مشاهده ی زیبایی است در عالم… ». (آشوری، ۱۳۷۹: ۲۸۶)
و مخلص کلام آن که هر کسی از ظنّ خود یار حافظ شده است و غرض و مقصود واقعی او از متضادگویی را کسی به درستی درنیافته است. اکثر منابع حافظ شناسی چون « از کوچه رندان » زرین کوب ، « حافظ » ، « حافظ نامه » ، « ذهن و زبان حافظ » خرمشاهی ، « ماجرای پایان ناپذیر حافظ » محمد علی اسلامی ، « مکتب حافظ » منوچهر مرتضوی ، نوشته های دکتر دادبه ، « حافظ شیرین سخن » دکتر معین ، « تاریخ عصر حافظ » دکتر غنی و … همداستانند که حافظ نه زاهد دنیاگریز و نه دنیاگرای گریزان از دین و ایمان است بلکه کاملاً انسان ، ایرانی مسلمان آزاده ، اندیشمند و نه فیلسوف مصلح اجتماعی ، رند عاشق، شاعری با رویکرد به « عرفان نظری » یا عرفان اهل علم که شاید از تجربه مکاشفه و شهود شخصی نیز بهره برده است می باشد . ( ر.ک. امیر ضیایی،۵۲:۱۳۷۷)
و به قول خودش:
خدا داند که حافظ را غرض چیست و عِلمُ الله حَسبی مِن سوالی
(دیوان حافظ، ۱۳۸۹: ۲۹۹)
فصل چهارم
تضاد دین و عرفان
در دیوان حافظ
-
- تضاد دین و عرفان در دیوان حافظ
در این بخش تضادهای موجود در شعر حافظ تحت عنوان کلّیِ تضادهای ظاهری مورد بررسی قرار می گیرند.
تضادهای ظاهری با توجّه به منشأ پیدایش آن ها تحت عنوان وارونگی و متضادنما تشریح می شوند. در مبحث وارونگی، تضادها تحت عنوان کلّی تضاد با متشرعین و متصوّفه بررسی می شود و در قسمت متضادنما، تضادهای موجود در ابیات به کمک « واژه هایی » رفع می گردند که این مبحث تحت عنوان تضادهای زبانی مورد بررسی و تعمّق قرار می گیرند.
۴ـ۱. تضادهای ظاهری
کافیست یک بار دیوان حافظ را ورقی بزنید. بی شک بین فرهنگ واژگانی و دانسته ها و اعتقادات خود با آن چه در شعر حافظ می بینید، تضادها و تناقضاتی را می بینید. گاه نظرات حافظ در مورد موضوعی خاص ضد و نقیض می نماید؛ چرا که زمانی با عارفی پاکدل مواجهید و زمانی با شاعری با اعتقادات سست دینی و گاه حتی ادعایی حاکی از نبودن ایمان. برای پی بردن به دلایل این تناقضات و تضادها دیوان حافظ را از منظر ویژگی هایی به شرح زیر مورد بررسی قرار می دهیم:
۴ـ۱ـ۱. وارونگی در شعر حافظ
یکی از مهم ترین خصیصه های شعر حافظ وارونگی در زمینه ی واژه هاست. حافظ فرهنگ واژگانی دیگر گونی دارد. در این فرهنگ نامه، واژه های خوب و بد یا مثبت و منفی جابجا شده اند و هر یک جای خود را به دیگری داده است؛ چرا که حافظ گویا به اصالت واژه معتقد نیست. حافظ به مقدّساتی چون سجاده و تسبیح با دیدی منفی می نگرد و حال آن که شراب و میخانه را خوب می داند. صوفی و
فقیه را نمی پسندد و رند و باده فروش را می ستاید. چنین نگرشی تضادهایی را به وجود آورده است که تحت عنوان تضاد با متشرّعین و متصوّفه مورد بررسی قرار می گیرند:
۴ـ۱ـ۱ـ۱. تضاد با متشرعین و متصوّفه
حافظ با دیدی انتقادی و اعتراض گونه به دین دار عصر خویش می نگرد چرا که در آن ها افعالی میبیند که آن ها را شایسته ی نامشان نمی داند. صوفی و فقیه و زاهد در عصر حافظ ظاهرفریب و ریاکارند. در پنهان شراب می نوشد و حرام خوارند. در ملأعام تظاهر به دین داری نموده و ظاهر خود را مردم فریب ساخته و در نهان از حیوان هم پست ترند:
صوفی شهر بین که چون لقمه ی شبهه می خورد پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
(دیوان حافظ،۱۳۸۹: ۱۹۳)
به زیر دلق ملمّع کمندها دارند دراز دستی این کوته آستینان بین
(همان: ۲۶)
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود آنچه با خرقه ی زاهد مِی انگوری کرد
(همان: ۹۵)
یا
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد که مِی حرام ولی به ز مال اوقاف است
(همان: ۳۳)
یا
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
(همان: ۱۴۹)
یا
ز کوی میکده دوشش به دوش می بردند امام شهر که سجّاده می کشید به دوش
(همان: ۱۸۵)
و حافظ برای مبارزه با آن ها رند و میخانه و خرابات و… را علم کرده است و آن چه را که در آن ها (صوفی، زاهد، فقیه و…) ندیده است؛ به واژه های ساخته شده ی خود بخشیده است. رند حافظ ولی است. باده فروش سرّ خدا می داند. در میخانه حافظ ملائکه در رفت و آمد هستند و در میکده اش هم دعاها مستجاب می شود:
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
(همان: ۲۷۱)
اگر ماجرا در همین حد خاتمه می یافت ایرادی به وجود نمی آمد. می گفتیم حافظ عملکرد متشرعین و متصوّفه عصر خویش را نمی پسندد؛ آن هم با دلایل محکم و متقن و برایشان معادل ها و جانشینانی را قرار داده است. جانشینانی که مصداق خارجی ندارند. ویژگی هایشان با آن چه ما می شناسیم متفاوت است چرا که ما صوفی شراب خوار یا فقیه مست و حرام خوار و… نداریم و نمی شناسیم. به عبارت دیگر حافظ صوفی ای می شناسد که لقمه ی شبهه می خورد و امام شهری که بد مستی می کند و در مقابل پیر مغانی دارد که هر چه کند، عین ولایت است و… امّا اشکال کار در این است که حافظ از سر تنفّر و تمسخر و لجبازی با آن ها حرف هایی می زند و ادعاهایی می کند. ادعاهایی که عرفان و دین داری حافظ را زیر سئوال می برد. برای رفع این شبهه و تفهیم این نکته که ادعاهای حافظ مبنی بر شراب خواری یا گذشتن از شریعت و بی ارزشی سجّاده و تسبیح و یا حتّی طنزهای او نسبت به ماه رمضان و روزه و … همه از سر انتقاد و اعتراض به متشرّعین و متصوّفه بوده است و بس و نه عرفان حافظ، عرفانی حاصل بی ارزشی یا حتّی حذف شریعت بوده است و نه حافظ، انسانِ سست اعتقاد یا متضاد و متناقض گو، آن هم در مسائل اعتقادی و ایمانی و دینی است. تضادها را در دسته بندی هایی به شرح زیر می آوریم:
۴ـ۱ـ۱ـ۱ـ۱. شراب
خرّمشاهی معتقد است که باید حافظ را شاعری عارف نامید نه عارف شاعر و باده های او را عرفانی و انگوری می داند.
« آیا همه ی باده های حافظ عرفانی است؟ پاسخ صریح بنده منفی است؛ چرا که اصولاً حتّی در این که حافظ عارف بوده باشد، یعنی عارف تمام عیار رسمی حرفه ای شک است. بینش عرفانی غالب بر نگرش حافظ نیست و حافظ چنان از نگرش طنزآمیز و شک آلودی برخوردار است که به او اجازه ی عارف بودن، فی المثل نظیر مولانا را نمی دهد. می توان افزود که روحیه ی اعتراض و انتقاد مداوم او در مسائل دینی و عرفانی، با صلح و صفا و خشنودی و خرسندی عارفانه جور در نمی آید ». (خرّمشاهی، ۱۳۶۸: نه)