عادت حضرت ابراهیم چنان بود که می بایست چند میهمان بینوا همیشه با او برسر خوان بنشینند. پانزده یا سه روز میهمانی برای او نمی رسید و در روز پانزدهم و یا سوم سه نفر بیگانه بر او وارد می شوند.
ابراهیم(ع) برای ایشان گوساله ی فربهی فراهم می سازد ولی آنها دست به غذا دراز نمی کنند.و
می گویند که به شرط پرداخت قیمت،غذا را تناول خواهند کرد، حضرت ابراهیم از آنان می خواهد که در عوض بهای غذا هنگام شروع به خوردن، بسم الله بگویند وپس از فراق، شکر خدای را بجا آورند.
این میهمانان فرشتگانی بودند که برای ویران کردن مساکن قوم لوط مأمور شده بودند و هم ایشان ابراهیم را به تولد اسحق بشارت۱ دادند. ساره آنجا حاضر بود و خندید و گفت وای بر من آیا با این که من به سن پیری رسیده ام و شوهرم نیز پیراست دارای فرزندی خواهم شد! فرشتگان به وی گفتند آیا از حکم خداوندی تعجب داری؟۲ رحمت و برکات خدا بر خانواده ی شما همواره متوجه خواهد بود.
ابراهیم با خود گفت که اسحق درراه خدا باید قربانی شود. پس از یک سال اسحاق متولد گردید چون اسحاق هفت ساله شد شبی ابراهیم در خواب دید که به گذراندن قربانی مأمور شده است. بامدادان گوساله ای سربرید و گوشت آن را میان فقرا قسمت کرد.۳
شب دیگر در خواب ندایی شنید که فرزندش را باید در راه خدا ذبح کند. بامدادان قصه را به فرزند گفت وی پاسخ داد: ای پدر، به هر آنچه دستور داری عمل کن و مرا انشاءالله شکیبا خواهی یافت. ابراهیم اسحاق را برای ذبح بر روی زمین خوابانید و دست و پای اورا بست.اسحاق از پدر خویش خواست که ریسمان را محکم تر ببندد تا دست و پا نزند و نیز دامان جامه ی خود را بالا زند تا آلوده به خون نشود، زیرا ممکن است اثر خون باقی بماند و چشم مادرش به خون او بیفتد محزون گردد همچنین از پدر خود خواست که هنگام ذبح، درروی او ننگرد زیرا ممکن است رقت آورد و از کار خود منصرف گردد.
دراین هنگام ندایی می رسد که رویای خویش را محقق ساختی و ابراهیم به عقب می نگرد و قوچی می یابد و اورا به جای فرزندش ذبح می کند.
انوری می گوید :
گفتم ای ماه نام تعیین کن گفت مخدوم منعمت اسحق
زنده اسلاف تو به تو چو به من جدم اسحق وجدت اسماعیل
فضل و حکمت میراث اسحق فرزند ابراهیم وساره ، ناصرخسروقبادیانی گوید :
نیامد جز که فضل و علم وحکمت به ما میراث از ابراهیم و ساره
میهمان نوازی حضرت ابراهیم ، امیرمعزی گوید :
گرضیافت کرد ابراهیم بن آزرمدام تا غریبان را به حکم خویشتن چاکرگرفت
شاه چین در این ضیافت چاکر درگاه تست درضیافت رسم ابراهیم بنی آزرگرفت
افتخار عالم از اسحاقیان تا نفخ صور وزتوتا روز شمار اسحاقیان را افتخار
جمال آل حسن فخر گوهر اسحق که هست برفلک دولت آفتاب منیر
شدبه تأیید توعالی نسل اسحق وعلی چون به تأیید پیمبر نسل عدنان ومضر
خانه ی کعبه است کویش خان ابراهیم بزم کاین زطاعت خواه خالی نیست وآن ازمیهمان
صدری همچوبدر برآفاق تافتست واندر ازل زگوهر اسحاق تافتست
یوسف ویعقوب پیامبرهردونسل اسحق ، سنایی غزنوی می گوید :
ذره ای ازحسن اودر مصر اگر پیدا شدی دل ربودی یوسف یعقوب بن اسحق را
منوچهر دامغانی می گوید :
وگرآزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم ازآن بدعت بری گشتی، نه اسحاقش
الا تا از صبورانست،نام چار پیغمبر هم اندر مصحف اولی،هم اندر مصحف اخری
یکی یعقوب بن اسحق و دیگر یوسف چاهی سیم ایوب پیغمبر،چهارم یونس متی
قطران تبریزی می گوید :
شاه گیتی بوالخلیل آن درسخا و درسخن میزبان و خوش سخن همچون خلیل کردگار
نظامی درمخزن الاسرار می گوید :
رایت اسحاقی از اوعالی است ضدش اگر هست سماعیلی است
نظامی درشرفنا مه می گوید :
به آیین اسحاق فرخ نیا کزاویافت چشم خرد توتیا
یعقوب (ع)
اسرائیل لقب یعقوب بن اسحاق در سوره ی آل عمران یاد شده است؛ در موارد دیگر یعقوب به نام اصلی خویش در ردیف پیامبران و نامش در شمار فرزندان ابراهیم درج گردیده ولی از یهود در بیشتر موارد قرآنی تحت عنوان بنی اسرائیل یاد شده است.
قرآن مجید دو واقعه از وقایع یعقوب را ذکر ی کند: یکی آنکه هنگام مرگ از فرزندان خود پرسید: بعد از من چه کسی را خواهید پرستید:«گفتند :خدای تو و خدای پدرانت، خدای ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را خواهیم پرستید.»
واقعه ی دیگر داستان یوسف است که یعقوب از حوادثی که بر سر یوسف می گذرد رنج می برد و در اندوه و فراق یوسف چشمانش سفید می گردد و بالاخره به وصال یوسف می رسد و بر اثر اصطکاک چشمش با پیراهن یوسف از کوری شفا می یابد.[۴]
این واقعه ی جانگداز برای شعرای ایران موضوع خوبی ساخته است و آنان از رنج یعقوب و آه و زاری پیر کنعان بسیار گفتگو کرده اند.
انوری می گوید :
به نما ز ونیا زیعقوبی درغم یوسفی کش ا وپسرست
لبیبی می گوید :
بد ین حضرت بد ا ن گونه رسید م که زی فرزند یعقوب پیمبر
نا صرخسرو قبا د یا نی می گوید :
چونکه بینا شد به بوی جا مه ی یوسف پدرش زان سپس که ش چشم نا بینا ا زبس محن ؟
بنگر به چه فضل وعلم گشته ست یعقوب جهود وتومسلما ن
ظهیرا لد ین فا ریا بی می گوید :
یوسف نا زد یده خرد م ازجفا ی زمانه د رچا ه ا ست
جود تو وا لتما س محتا جا ن یعقوب ونسیم پیرهن با شد
با شی کا ین رتبت به نسبت با جلا ل قد رتو اوّل عهد ازخروج یوسف ا ست ازقعر چا ه
یوسف مصر عا لمی چه عجب که به تو روشن ا ست چشم پدر
امیر معزّی می گوید :
عا شق اوگا ه چون یعقوب ا زغم شیفته ا ست گا ه چون ا یّوب د ررنج وبلا ها ست صا برست
اویوسف ست وعا شق بیچا ره د رغمش یعقوب با تأ سف وا یّوب صا برست
تو برتخت جهانداری چو یوسف شا دمان بادی که چون یعقوب بدخواه تواند ربیت احزان شد
چشم یعقوب ضریر ازروشنا یی بهره یا فت چون زیوسف با بشارت سوی اوآمد بشیر
عد ل تو همچون بشیرست وتو همچون یوسفی روزگا رت مضطرب چون چشم یعقوب ضریر
مهر تو بر احبا ب تو فرخند ه تر آمد ازپیرهن یوسف مصری به پدر بر
مگر که پیرهن یوسفست همت تو کزوزما نه چو یعقوب یافتست بصر
بوی پیرا هن یوسف چو به یعقوب رسید دل او شاد شد ودید ه ی او گشت بصیر
عدل تو هست چو پیرا هن یوسف به مثل ملک مشرق جو د ل ود ید ه ی یعقوب ضریر
همچنان کز هجریوسف چشم یعقوب نبی مدتی ازهجرتو چشمم شد ازمحنت ضریر
با زشد چشمم بصیر ا زبوی وصل توچنا نک چشم یعقوب نبی ا زبوی یوسف شد بصیر
به حسن یوسف مصرست ورویم ا زغم ا وست به رنگ نیل ود وچشمم زا شک هست چو نیل
مدیحش از دل مدا ح تیرگی ببرد چو بوی جا مه ی یوسف زچشم اسرا ئیل
کفا یت وهنرش د رهمه جها ن سمرست چوحسن یوسف ورسم رستم زال
تأییدا وچو پیرهن یوسفست وخلق یعقوب واردر طلب بوی پیرهن
تویوسفی وهمه سا ئلا ن چویعقوبند نسیم همت توهمچوبوی پیرا هن
خلق چون یعقوب وعد لش لبا س یوسفست بوی اواز بیت احزان جمله را بیرون کشید
سنایی در مثنوی سنایی آباد می گوید :
صبرکم سا خت محنت ا یّوب صبر پرداخت راحت یعقوب
باز درمثنوی کا رنا مه ی بلخ می گو ید :
آنکه همنا م یوسف خوبست یوسف صد هزاریعقوبست
سنایی می گو ید :
تا بیا بی بوی یوسف با ید یعقوب وار رخت وپخت عقل وجا ن د ربیت احزان داشتن
چون به پیش تونیست یوسف تو پس جویعقوب جز ضریرمبا ش
سوی آ ن حضرت نپوید هیچ د ل با آ رزو با چنین گلرخ نخسبد هیچ کس با پیرهن
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.