در این فصل پس از اشاره به مفاهیم ژئوپلیتیک و ژئواکونومی ، مبانی اقتصاد سیاسی نفت را مورد مطالعه قرار داده و سپس به بازیگران مهم این عرصه پرداخته و بانگاهی به سیاست گذاری قدرتهای بزرگ ، نقش نفت را در اقتصاد سیاسی بین الملل و نظریه ثبات هژمونیک را مورد واکاوی قرار می دهیم . پر واضح است که منطقه خاورمیانه و کشور عراق بطور اخص یکی از غنی ترین و مهمترین کشورهای جهان ، به لحاظ داشتن ذخایر هیدروکربنی است و با توجه به اهمیت اقتصادی و مالی انرژی ، مورد توجه قدتهای بزرگ قرار گرفته است و بهمین دلیل بیشترین چالشها و نا آرامی ها ، علی الخصوص پس از جنگ سرد و حادثه ۱۱ سپتامبر در این منطقه حادث شده است و می توان گفت منطقه خاورمیانه رابطه مستقیمی با امنیت دیگر قدرتهای جهان دارد و حتی امنیت و ثبات اقتصاد جهان تا حدودی به این منطقه وابسته است . موضوع نفت در دنیای معاصر ، سیاست داخلی و خارجی کشورها را در قرن بیست و یکم تحت الشعاع قرار داده است لذا در این پایان نامه بر اهمیت نفت و جایگاه آن در اقتصاد سیاسی و امنیت منطقه و نگاه سلطه جویانه قدرتهای بزرگ برای تسلط بر منابع انرژی و راهبردهای بکار گرفته شده آنها برای ایجاد نا امنی با تکیه بر ترویج افراط گرایی و تروریسم و ایجاد نا امنی و هدایت این منطقه به سمت تامین منافع قدرتهای بزرگ و امپریالیسم آمریکا پرداخته خواهد شد .
۱-۲ ) ژئوپلیتیک [۵]
ژئو پلیتیک ترکیبی از دو واژه ژئو به معنای سرزمین و پلیتیک به معنای سیاست است لذا برای شناخت مفهوم واقعی این کلمه باید به رویکردها و دیدگاههایی که در تلاش هستند تا رفتارهای سیاسی و نظامی را بر حسب محیط طبیعی توضیح دهند ، پرداخت و بر عوامل جغرافیایی که در شکل گیری سیاست های داخلی و خارجی کشورها موثرند اشاره نمود . پر واضح است که برای شناخت سیاست در یک سرزمین ناچاریم دسته ای از واقعیت های جغرافیایی ومربوط به آن سرزمین ، که می تواند بر مسائل سیاسی تاثیر بگذارد را مورد توجه قرار دهیم . به عبارت دیگر شناخت جغرافیایی به همراه شناخت دقیق مسائل اقتصادی ، اجتماعی ، روان شناختی ، جامعه شناختی و حقوقی و….. از مهمترین مبانی برای شناخت سیاسی یک سرزمین و کشور است . البته باید دو واژه جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک را از هم تفکیک و هر یک را جداگانه تعریف نمائیم .مفهوم ژئو پلیتیک بیانگر حیطه ای از بررسی جغرافیایی است که عامل فضا و سرزمین را در شناخت و چگونگی شکل گیری روابط بین الملل مهم تلقی می کند و تعریف علمی آن بر سه عنصر جغرافیا ، قدرت و سیاست که دارای خصلتی ذاتی هستند استوار است (حافظ نیا ، ۱۳۸۰:۸۴). و با کاربرد آن به مفهوم جبر محیطی که برای مشروعیت دادن به اعمال دولت به کار رفته است نباید اشتباه گرفته شود (حافظ نیا ،۲۳-۲۴ :۱۳۸۰). واژه اخیر ژئوپلیتیک در سال ۱۹۱۶ توسط رولف لیگن[۶] دانشمند علوم سیاسی مطرح شد و سپس توسط کارل هاوس هومر[۷] جغرافیدان آلمانی که طرفدار بخشی از افکار فردریک راتزل۳ بود مورد استفاده قرار گرفت . راتزل تحت تاثیر مفهوم هگلی دولت ، به معنای وجود یک روح واحد در جامعه قرار گرفته و با جمع آن با افکار دیگر ، دولت را سازمانی می داند که افراد تابع آن هستند و نیاز ذاتی به فضای حیاتی و توسعه سرزمینی دارند .این افکار توسط رهبران حزب نازی آلمان بویژه رودلف هس۴ در طرحهای گسترش سرزمینی مورد بهره برداری قرار گرفت . سوء استفاده از این ایده ها در اهداف سیاسی و تجاوز به سایر کشورها و ملتها ، موجب ضربه زدن به دانش ژئوپلیتیک گردید و باعث گردید که هر امری که شباهتی به این موضوع داشته باشد تحت الشعاع آن قرار گیرد و در عین حال همان گونه که پیت در سال۱۹۸۹ نوشت اصطلاح ژئوپلیتیک که پس از جنگ جهانی دوم ، رها شده بود در اواخر دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی احیاء شده و تعدادی از دانشمندان به بیان و شرح آن بپردازند . مفاهیم ژئوپلیتیک و جغرافیای سیاسی را می توان این گونه تعریف نمود ” جغرافیای سیاسی اثر تصمیم گیریهای سیاسی انسان را روی چهره و اشکال جغرافیای مربوط به محیط انسانی همچون حکومت ، مرز ، مهاجرت ، ارتباطات ، توزیع جمعیت ، نقل و انتقال و …. را مطالعه می کند .”
در حالیکه ژئوپلیتیک به مطالعه اثر عوامل جغرافیایی روی سیاست های دگرگون شده جهانی می پردازد . اما دقیق تر آن است که بگوئیم جغرافیای سیاسی با رابطه متقابل جغرافیا با سیاست سرو کار دارد و به این ترتیب مفهوم ژئوپلیتیک که بر نقش عمده فضا و سرزمین در شکل گیری رابط بین الملل تاکید می کند آشکار شده و می توان گفت که ژئو پلیتیک بعنوان جزئی از دانش و علم جغرافیای سیاسی محسوب می شود (اکبریان،۶۹-۶۷:۱۳۸۲)
در این رابطه سوئل . بی . کوهن[۸] در کتاب ” جغرافیا و سیاست در جهان تقسیم شده ” همین مفهوم را بیان داشته و عصاره و چکیده ژئوپلیتیک را مطالعه روابطی می داند که میان سه عنصر سیاست بین الملل ، قدرت و مشخصات جغرافیایی و سرزمینی بر قرار می سازد . همانطور که ذکر شد در دهه های پایانی قرن بیستم بدنبای احیای مفهوم ژئوپلیتیک ، برداشت های متفاوت و پژوهش های بی شماری در زمینه ژئوپلیتیک و نظم جهانی تحقق یافت که مهمترین آنها را میتوان در سه دسته بیان کرد .
۱-۱-۲) دیدگاه مبتنی بر روابط قدرت
در این دیدگاه بر ویژگی سلسله مراتبی دولت ها در درون نظم جهانی تاکید می گردد و متغیر اصلی در اینجا توان و قدرت یک کشور در تاثیر گذاری بر تغییر رفتار دیگران در مسیر اتخاذ سیاست های داخلی و خارجی است . دانشمندان علوم سیاسی از دیر باز این روابط مبتنی بر قدرت را با واژه موازنه جهانی و فرموله کردن روابط بین الملل پس از جنگ جهانی دوم در مدل های دو قطبی (دهه های ۴۰ و۵۰ میلادی ) ، دو قطبی سست یا منعطف (دهه های ۷۰ و ۸۰ ) مورد توجه قرار داده اند ، کوهن با مشاهده ظهور سه قدرت جدید جهانی ، ژاپن ، چین و اروپای غربی و تعدادی از قدرتهای منطقه ای در سال ۱۹۸۲ نوشت که جهان به سوی یک سیستم سلسله مراتبی در حال حرکت می باشد و به مناطقی مانند آسیای جنوب شرقی و خاورمیانه که به دلیل اهمیت ژئو استراتژیک جهانی آنها و گرفتار آمدن در حوزه نفوذ میان دو ابر قدرت و ویژگیهای فرهنگی این مناطق را بنام کمربندی های شکننده و منطقه ای بی ثبات تصویر می کند و به نظر او اگر یکی از رقبا در منطقه ای از رقیب خود عقب بیافتد ، برای اعمال نفوذ در منطقه ای دیگر از جهان دست به کار خواهد شد .کوهن در سال ۱۹۹۰ به نقش قدرت های درجه دوم که آنها را کشورهای دروازه ای می خواند در نقش توازن قوای منطقه ای ظاهر شده اند و به نظر او دو عرصه در بالاترین سطح ژئو استراتژیک وجود دارد یکی عرصه دریایی ، یعنی اروپای غربی ، آفریقا و آمریکا و دیگر عرصه قاره ای یعنی اتحاد جماهیر شوروی و چین ، و اکثر قدرتهای درجه دوم در درون این عرصه ها محصور هستند . اما سهم هر منطقه در خارج آنهاست ، یعنی جنوب آسیا و کمربند شکننده خاورمیانه که عرصه رقابت اند و منطقه نو ظهور دروازه ای اروپای مرکزی و شرقی که منطقه ای حائل بوده اند می توانند تماس و تعادل میان این دو عرصه را برقرار سازند .
۲-۱-۲) دیدگاه مبتنی بر روابط ایدئولوژیکی
دیدگاه دوم بر توسعه قدرت بر مبنای ایدئولوژی دولت استوار است . به عنوان مثال آمریکا با بیان رسالت قاره ای خود برای توسعه و دمکراسی ، نفوذش را در قرن ۱۹ در قاره آمریکا گسترش داد و در قرن بیستم با بیان رسالت خود برای مبارزه با کمونیسم ، قدرت جهانی خود را افزایش داد . دیدگاه های استعمار گرایانه با بکار گیری ژئوپلیتیک سلطه از طریق بکار گیری علم ژئوپلیتیک دریچه ای نو را به سوی استعمارگری گشود(اتوتایل،۱۳۸۰: ۳۰-۲۹)فرهنگ های مسلط در گفتمان ژئوپلیتیک استعماری را می توان به دو دسته کلی تقسیم کرد .
– نظریات ژئو پلیتیک مبتنی بر حقایق جغرافیایی
-نظریات و دیدگاه های مبتنی بر ایدئولوژی های نژاد گرایانه
از لحاظ شکلی نیز تئوریهای مطرح در گفتمان ژئوپلیتیک عصر استعمار به نوعی توجه خود را به منطقه خلیج فارس و عراق و اوراسیا معطوف نموده و هم راستا با فرضیه مرکزیت سرزمین حیاتی پیش رفته اند (یزدانی و توسیرکانی ، ۱۳۸۷ :۲۳۲).
تئوری قدرت دریایی آلفرد ماهان[۹] در واقع به مثابه امکانی برای ایالات متحده برای تسلط بر این سرزمینها قلمداد می شود . در آلمان نیز هاوس هاوفر[۱۰] جهت انطباق سرزمین حیاتی با قلمرو قانونی به منظور توجیه فضای حیاتی برای کشورش تنها کمی هارتلند [۱۱] (قلب زمین) مکیندر[۱۲] را به غرب متمایل ساخت(رشدیه، ۱۳۸۰،۴۵) .
بنابر این فرهنگ های جغرافیایی مسلط در گفتمان ایدئولوژیکی عصر استعمار را در عرصه ژئوپلیتیک از لحاظ شکلی می توان متاثر از نظریات مکیندر و توجه خاص وی به این مناطق دانست .
استعمار از نظر مفهوم و ماهیت از قرن نوزدهم به این سوء دچار تحول گردیده است . اما به لحاظ شکلی و ابزاری ، دوره های تحول را پشت سر گذاشته است و در عصر حاضر نیز اگر چه شیوه های استعمار کهن ، کاربرد خود را از دست داده است اما روش های نو استعماری کسب قدرت همچنان نفوذ خود را در مناطق حساس ژئوپلیتکی جهان ادامه داده و در دستور کار خود دارد . دوره سلطه فرا نو که به جهانی شدن مشهور است در فضای بدون رقیب و مبتنی بر ابزار قدرت اقتصادی و فن آوری اطلاعاتی و رسانه ای و فرهنگی رخ داده است . هویت و شخصیت ، زندگی ملت ها و کشورهای ضعیف و در حال توسعه را در قاره های آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین تحت تاثیر قرار می دهد و مقاومت آنها را در هم می شکند . این روند و شکل استعمار فرهنگی ، مقاومتهای محلی را که نگران فرهنگ و هویت و قابلیت های اقتصادی و تکنولوژیکی خود در برابر امواج سنگین جهانی سازی به نوع غربی آن هستند را در هم می شکند (حافظ نیا، ۱۳۸۵ : ۱۰۷-۱۰۸).
۳-۱-۲ ) دیدگاه روابط مبتنی بر اقتصاد سیاسی
دیدگاه اقتصاد سیاسی بر این نکته مهم تاکید دارد که چه کسی چه چیزی را و از کجا و چگونه و به چه قیمتی به دست می آورد؟ . برای درک کامل و مناسب این حوزه از ژئوپلیتیک باید به دینامیک های اقتصاد جهانی که امانوئل والرشتاین [۱۳] در سال ۱۹۸۴ مطرح نموده ، توجه کرد . والرشتاین بر ملاحظه روابط میان تجمیع ثروت و قدرت و رقابت بر سر منابع و سیاست خارجی دولتها و بر کاپیتالیسم بعنوان شکل دهنده نظم سلسله مراتبی دولت ، با طرح دولت های مرکز و پیرامون ، که در آنها دولتهای مرکز را بعنوان ابر قدرتها و کشورهای توسعه یافته و جذب کننده سرمایه و منابع ، و دولتهای پیرامون را بعنوان کشورهای تحت سلطه ، شکل بندی می کند و در چنین سیستمی آمریکا و امپریالیسم را بعنوان یک دولت مرکز که برای سلطه بلا منازع بر مناطق حیاتی جهان تلاش می کند ، معرفی می نماید و در این خصوص می توان به رابطه نفت به عنوان یک کالای اقتصادی با رویکرد اقتصاد سیاسی و راهبرد آن در امنیت آمریکا اشاره کرد . نفت در نظام بین الملل کنونی ، عاملی مهم در کسب قدرت اقتصادی و سیاسی کشورها محسوب می گردد و مقام و مرتبه ملل را در خصوص تملک یا نحوه دسترسی به منابع آن در موازنه بین المللی قدرت مشخص می کند . لذا استراتژی ایالات متحده در حوزه اقتصاد سیاسی علی الخصوص پس از جنگ سرد و فروپاشی شوروی تسلط بر منابع نفتی و کنترل مسیرهای انتقال آزاد انرژی به بازارهای مصرف و بطور مستقیم کنترل اقتصاد جهان سرمایه داری بوده است (عزتی عزت اله ، ۱۳۸۲ : ۲۶). اگر آمریکا بر نفت خلیج فارس و عراق سلطه نداشته باشد قدرت این کشور برای کنترل مناطق کلیدی در سایر نقاط جهان نیز به شدت کاهش خواهد یافت .
در تقسیم بندی استراتژیست های آمریکایی سه اولویت در منافع ملی وجود دارد .
الف – منافع مربوط به حفظ بقاء ، بدون این قدرت آمریکا وجود خارجی نخواهد داشت .
ب –منافع حیاتی ( Critical Interest ) ، منافعی که یک درجه از منافع حفظ بقاء پایین تر است .
ج –منافع مهم ، منافعی که به گونه ای چشمگیر عرصه جهانی را که آمریکا باید در آن فعالیت کند تحت تاثیر قرار میدهد .
زلمای خلیل زاد[۱۴]از تئوری پردازان سیاست خارجی آمریکا در “کتاب استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن بیست و یکم” می نویسد “دسترسی به مقادیر کافی نفت در خاورمیانه و با قیمت های مناسب بدون شک از منافع حیاتی آمریکا محسوب می شود .“(خلیل زاد ،۱۹۹۰)
با توجه به این هدف که ایالات متحده بدنبال هژمونی بر جهان و تفوق و استیلاء بر رقبای احتمالی خود در قرن بیست و یکم است بنابر این ابزار اساسی این هژمونی از نظر استراتژیست های ایالات متحده ، نفت منطقه خلیج فارس و عراق است . به رغم وجود دیدگاه های مختلف در طراحان سیاست خارجی آمریکا ، آنها بر روی یک موضوع اجماع نظر دارند و آن اینکه ایالات متحده نباید اجازه دهد که هیچ قدرت رقیبی بر این منطقه از جهان و جریان عرضه انرژی تسلط یابد . این اجماع نظر همیشه و در همه دوران های مختلف ریاست جمهوری و هر دو حزب عمده سیاسی آمریکا یعنی چه حزب دموکرات و چه حزب جمهوریخواه جریان داشته است . با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و با به قدرت رسیدن نو محافظه کاران در آمریکا این کشور بر تسلط کامل و بلا منازع خود بر مناطق حیاتی جهان تلاش می کند و در این راستا با متمسک قرار دادن حملات ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ و تعریف مبارزه با تروریسم و افراط گرایی بر حضور گسترده نظامی در منطقه خلیج فارس و اشغال سرزمین عراق و ایجاد تفرقه و درگیری و خشونت در این سرزمین به بهانه مبارزه با گروه نو ظهور داعش می افزاید و زمینه های ائتلاف جهانی ، برای حضور غیر موجه خود در این منطقه را فراهم می آورد .
به طور کلی برای پرداختن به قلمرو علم جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک بعنوان شاخه ای از این علم گسترده باید به دو مبحث اشاره شود .
الف – نظرات و اندیشه های جغرافیای سیاسی از جمله مباحث مرتبط بر تاثیر جغرافیا برسیاست و ژئوپلیتیک
ب – بررسی واحدهای سیاسی و دولت ها با تکیه بر :
علت وجودی
جغرافیای سیاسی سرزمینی خاص آن کشور اعم از موقعیت جغرافیایی ، وسعت ، شکل ناهمواریها ، وضعیت استراتژیک طبیعی ، آب و هوا ، منابع طبیعی و …..
جغرافیای سیاسی و مرزهای بین المللی
اهمیت مراکز سیاسی یا پایتخت کشور
انواع میزان و شکل کنترل سرزمینی
جمعیت و ترکیب اجتماعی ان و نحوه توزیع سرزمینی
فرهنگ و باورهای دینی و مذهبی و قومی
شبکه ارتباطی
ج – در صورتیکه هدف بررسی جغرافیای سیاسی یک منطقه خاص یا یک واحد و کشور خاص باشد باید به مسائلی نظیر ارزش منابع معدنی موجود در آن منطقه ، نقاط راهبردی منطقه ، قدرت های منطقه ای تاثیر گذار و حضور قدرتهای بزرگ برون منطقه ای و درون منطقه ای و راهبردهای جهانی و منطقه ای آنها را مد نظر قرار داده و توجه نمود .
۳-۲ ) ژئو اکونومی[۱۵]
ژئواکونومی به مفهوم سرزمینهایی است که در اقتصاد نقش آفرینی کرده و زمینه های اقتصاد پایه در آنها وجود دارد . این واژه را ادوارد لوت واک[۱۶] در سال ۱۹۹۰ وارد علوم جغرافیای سیاسی کرد و در حقیقت می توان گفت ژئواکونومی از ترکیب سه عنصر جغرافیا و قدرت و اقتصاد شکل گرفته است و به نظر می رسد که سیاست که عاملی مهمی در ژئوپلیتیک است جای خود را به اقتصاد داده است ، اما این موضوع به این معنا نمی باشد که ژئواکونومی چیزی غیر از ژئوپلیتیک است یا در برابر آن قرار گرفته است ، بلکه ژئواکونومی جزئی از ژئوپلیتیک در عصر حاضر می باشد(جفری کمپ ، ۱۳۸۳ : ۴۷-۵۲) . در واقع در ژئواکونومی اقتصاد و پایه های اقتصاد محور در کشورهای مختلف مورد مطالعه قرار می گیرد و به عبارت دیگر ژئواکونومی تاثیر عوامل و زیر بنا های اقتصادی در محیط کشوری ، منطقه ای و یا جهانی را دنبال می نماید . از ویژگیهای ژئواکونومی ، اهمیت یافتن اقتصاد در عرصه جهانی است.. بر خلاف دوران جنگ سرد که در آن تقسیم ژئوپلیتیکی جهان جنبه ایدئولوژیک داشت در گروه بندی های نوین ژئوپلیتیکی جهان پس از جنگ سرد اقتصاد مبنا قرار گرفته است و در واقع طرح واژه ژئواکونومی موجب شد که برخی از مناطق جغرافیایی جهان اهمیت خود را از دست بدهند و بر عکس بعضی از مناطق از ارزش های اقتصادی بیشتری برخوردار گردیده و در این عرصه مطرح گردند .
ژئواکونومی را در یک تعریف ساده تر به این گونه می توان بیان کرد که ژئواکونومی از تاثیر داده های جغرافیایی بر داده های اقتصادی شکل می گیرد و البته داده های جغرافیایی بر دو قسم می باشد .
الف – داده های طبیعی به مانند کوه و دشت و دریا و سواحل و جنگل و رودخانه و کویر و آب وهوا وسواحل و بارش های طبیعی و …..
ب – داده های جغرافیایی که مصنوع دست انسان می باشد مانند جاده ها و پل ها و راه آهن و اسکله و بندرگاهها و پایگاه های لجستیک و انبارهای دپو تجهیزات و منابع و زیر ساختهای مربوطه در زمینه اقتصاد مانند تولید و توزیع و سرمایه گذاری و … و البته مهمتر از آنها اطلاعات و فن آوری و دانش اقتصادی روز یک سزرمین یا یک کشور است که می تواند جزو داده های جغرافیایی آن محسوب گردد .
۴-۲ ) نظریه ثبات هژمونیک
برای تبیین چارچوب نظری تحقیق در راستای ثبات بین المللی درحوزه انرژی و اقتصاد آزاد مبتنی بر نظریه ثبات هژمونیک ، نیاز به وجود قدرت غالب است . دنیا باید هژمون یا رهبری داشته باشد که او بر سراسر جهان سیطره داشته و نظام جهانی را یکسان ، متعادل و در جهت خود هدایت نماید(عسگرخانی ۱۳۸۳ :۹۰) . نظریه ثبات مبتنی بر سیطره را نخستین بار چارلز کیندلبرگر[۱۷] درسال ۱۹۷۳ مطرح کرد کیندلبرگرتصریح می کند ، برای برقراری ثبات در جهان فقط و فقط باید یک قدرت ثبات دهنده وجود داشته باشد . او بر این باور است که اگر تنها یک دولت هژمون وجود داشته باشد ، نظام بین الملل از ثبات و نظم برخوردار خواهد بود .به شرطی که این قدرت هژمون توان و اراده لازم و کافی را برای حفظ ثبات بین المللی داشته باشد و چنین قدرتی باید هزینه های حفظ ثبات را پرداخت کرده و کالاهای ضروری برای تداوم این ثبات ( بویژه در مواقع بحران ) را فراهم آورد (Kindleberger ،۱۹۷۳).
شرایط یک رهبر یا قدرت هژمون در داشتن خصایص و مشخصه های زیر است :
بر مواد خام کنترل داشته باشد .
بر منابع سرمایه کنترل داشته باشد .
بر کالاهای خاص که دارای ارزش افزوده زیادی هستند کنترل داشته باشد .
بر بازار ، بویژه بازار صادرات و واردات ، کنترل داشته باشد .
جهان بینی مردم پسندی به مانند حقوق بشر و دموکراسی را یدک بکشد .
پروژه های پژوهشی درباره :نقش نفت در ایجاد بحران سیاسی و نظامی در عراق- فایل ...